به هم نگاه می کنیم
چه حرف ها که بین ماست
و جز نگاه ما به هم
و جز چشمان خیرهی ما
کسی صدای حرف ما را
نمی شنود.
چشم های دیگران
قابل شنیدن صدای چشم های ما
نیستند.
گوش کور دیگران
قابل دیدن نگاه های گوش های ما
نیستند.
دست های دیگران
قابل چشیدن
طعم تلخ و سرد دست های ما
نیستند.
ما به «هم» نشسته ایم
هم به «غم» نشسته ایم
چشم های بسته را شکسته ایم
این دل شکسته را گسسته ایم
داغ و باغ و شام و کام
کام های نا تمام
اشک های پر ز نام
◼◼◼
تو مرا اشاره کن
من به خاک می روم
خاک حاصل من است
سنیه چاک می روم
حنانه اسماعیلی
تو خود جهانی جدایی
در چشم های تو
کهکشان ها به دور خود می گردند
در دست های تو
خدایان فرمانروایی می کنند
در سینه ات
بار کائنات نهفته است
و آغوشت
گنجینهی اعمال آنهایی است که در تو زندگی می کنند.
.
در وصف تو نوشتن.
تو از خودت چه می دانی؟
چند بار تا کنون کهکشان های درون چشم هایت را در آیینه دیده ای؟
چند بار تا کنون دعای کسانی که درونت زندگی می کنند را شنیده ای؟
خدایانی که در دستان ات فرمانروایی می کنند
برای مردم ات چه کرده اند؟
تو از خودت چه می دانی؟
چشم هایت را برهم بگذار و به دعای مردمت گوش سپار.
بلکه ستایشی شنیدی.
.
راستی، تو از جهانت چه می خواهی؟
جهان تو چگونه است؟
دلش می خواهد هر از گاهی چشمان اش را بر هم بگذارد و به دعا های تو گوش بسپارد؟
درباره این سایت